نوشته شده توسط : gogos

گابریل گارسیا مارکز هشتاد و پنج ساله شد

نام گابریل گارسیا مارکز در سال ۱۹۶۷ با انتشار رمانی اعجاب‌انگیز به نام "صد سال تنهایی" به سر زبان‌ها افتاد. منتقدان گفتند که با این رمان در تاریخ ادبیات سبکی تازه پدید آمده که می‌توان آن را "رئالیسم جادویی" خواند. این "زیباترین رمان قرن بیستم" روز سه‌شنبه (۶ مارس) در اینترنت انتشار یافت. این کادوی تولدی بود برای خالق رمان، که ۸۵ سال پیش در کلمبیا به دنیا آمد.

مارکز هیچوقت اصطلاح "رئالیسم جادویی" را قبول نکرد: "در داستان‌های من حتی یک سطر نیست که به واقعیت متکی نباشد." او تأکید کرد که هر آنچه نوشته در زندگی شخصی، به ویژه در تجارب و مشاهدات دوران کودکی او، ریشه دارد.

گابریل گارسیا مارکز ۶ مارس ۱۹۲۷ در شهر کوچک آراکاتاکا در کرانه شمالی کلمبیا به دنیا آمد. بستگانی فقیر و ساده داشت، که با انبوهی حسرت و آرزو زندگی می‌کردند، و از آن بیشتر با یک دنیا رؤیا و تخیل.

مارکز هنر قصه‌گویی را از مادربزرگی خرافاتی آموخت که نوه دلبند خود را با داستان‌های عجیب و غریب سرگرم می‌کرد. در این باره گفته است: "سالها بود که درباره شکل بیان صد سال تنهایی فکر کرده بودم، اما نمی‌توانستم لحن داستان را پیدا کنم... پس از مدتها کندوکاو سرانجام فهمیدم که نزدیک‌ترین سبک داستان باید همان سبک بیان مادربزرگم باشد، وقتی این پیرزن چیزهای عجیب و غریب و هیجان‌انگیز تعریف می‌کرد، لحنی کاملاً طبیعی داشت که شما بلافاصله باورش می‌کردید."

مارکز که شگردهای مدرن داستان‌نویسی را به ویژه با خواندن آثار ویلیام فالکنر و آگاتا کریستی فرا گرفته بود، با الهام از سبک روایت مادربزرگ، این هنر را به کمال رساند که دورترین تخیلات را به گونه‌ای حقیقی بیان کند. به ندرت نویسنده‌ای توانسته است با مهارت مارکز از مرزهای واقعیت و تخیل گذر کند و به روانی میان زمان‌های گوناگون پل بزند.

ژورنالیسم ادبی

سبک دلخواه مارکز که همواره به آن بالیده است، نوعی گزارش‌گری خلاق و هنرمندانه است. او از سالهای نوجوانی در نیمه دهه ۱۹۴۰ به نوشتن در روزنامه‌ها روی آورد و به تدریج در کنار گزارش‌های واقعی، نخستین داستان‌های کوتاه خود را منتشر کرد، که در اصل جالب‌ترین گزارش‌های خبری او بودند.

مارکز روزنامه‌نگاری را "بهترین حرفه دنیا" خوانده و در سراسر زندگی به آن وفادار مانده است. آنچه مارکز پای‌بندی به "واقعیت" می‌خواند، در تمام کارهای او دیده می‌شود. بسیاری از داستان‌های او حالت گزارش خبری دارند، درحالیکه از سوی دیگر گزارش‌های ژورنالیستی او چه بسا در دنیایی خیالی و داستان‌گون پیش می‌روند.

رمان کوچک "وقایع‌نگاری یک قتل از پیش اعلام‌شده" بر پایه یک گزارش واقعی نوشته شده است. همچنان که داستان "ماجرای سفر میگوئل لیتین به شیلی" که گزارشی واقعی از سفر پرمخاطره یک سینماگر به شیلی است، سر سوزنی از یک رمان پرهیجان کم ندارد.

تمام رمان‌های مارکز در بستر رویدادهای تاریخی کشور یا قاره او جریان دارند. یک نمونه برجسته آن رمان "ژنرال در هزارتوی خود" است، که می‌توان آن را زندگی‌نامه‌ای خیالی در ستایش سیمون بولیوار، قهرمان رهایی آمریکای لاتین، دانست.

یا حتی رمان تمثیلی و شاعرانه "پاییز پدرسالار" که یکسره در نکوهش "عفونت دیکتاتوری و پوسیدگی قدرت فردی" است. این اثر همان گونه که نویسنده‌اش خواسته بود، سنگ بنایی است آکنده از نفرین و دشنام، بر گور تمام دیکتاتورهای تاریخ.

مارکز و سیاست

مارکز به قاره پرخوف و خشونت آمریکای لاتین تعلق دارد، که هیچکس نمی‌تواند از تحولات و التهابات سیاسی دور باشد، چه برسد به نویسندگان. مارکز، مثل بیشتر نویسندگان هم نسل خود، در سراسر زندگی با ایده‌های دموکراتیک و جنبش‌های چپ نزدیک بوده است.

در دهه ۱۹۵۰ میلادی سرهنگان ریز و درشت با حکومت‌های کودتایی (خونتا) بر بیشتر کشورهای آمریکای لاتین حکومت می‌کردند. بسیاری از آنها تنها فاسد و خونریز نبودند، بلکه نوکری برای بیگانگان را نیز در پرونده داشتند. مارکز یکی از نویسندگانی بود که با قلم از جنبش‌های دموکراتیک ملی و پیکار ستمدیدگان در آمریکای لاتین دفاع می‌کرد.

مارکز در اوایل دهه ۱۹۵۰ در آلمان شرقی و اتحاد شوروی زندگی می‌کرد، و بخشی از کار نویسندگی او در شرایط "جنگ سرد" در ارتباط با "اردوگاه سوسیالیسم" و دفاع از ایده‌های چپ شکل گرفت. در پایان همین دهه شور انقلابی سراسر جهان سوم را فرا گرفت و الگوی اصلی آن جنبش چریکی آمریکای لاتین بود.

هنگامی که فیدل کاسترو و چند صد "چریک ریشو" در کوبا، سر به طغیان برداشتند و با تفنگ‌های خود از جنگل به شهر سرازیر شدند، مارکز مانند دهها نویسنده و روشنفکر انقلابی از آنها حمایت کرد.

ژان پل سارتر و سیمون دوبووار از کوبا دیدار کردند. سارتر ره‌آورد سفر خود را با عنوان "جنگ شکر در کوبا" منتشر کرد. کتاب به زبانهای بیشمار، از جمله به فارسی، منتشر شد و روشنفکران چپ‌گرا را در پشتیبانی از "طغیان محرومان در امریکای لاتین" دلگرم کرد.

سیر رویدادها در کوبا در سمت و سویی که جوانان آرمان‌خواه آرزو کرده بودند، پیش نرفت. "شور انقلابی" پس از چند سال فروکش کرد: فیدل کاسترو، سرمست از باده قدرت، راه استبداد در پیش گرفت. او نشان داد که "آزادی بیان" نویسندگان و هنرمندان را تا آنجا محترم می‌شمارد، که از او مجیز بگویند و رژیم او را تقویت کنند.

با وجود تحولات درونی رژیم کاسترو و تبدیل آن به نظامی دیکتاتوری و سرکوبگر، مارکز ستایشگر "نظام انقلابی کوبا" و دوست نزدیک رهبر آن باقی ماند.

بسیاری از نویسندگان برجسته آمریکای لاتین، مانند کارلوس فوئنتس و ماریو بارگاس یوسا از مارکز انتقاد کردند. یوسا با خشم او را "نوچۀ کاسترو" خواند. دو سیمای بزرگ ادبیات آمریکای لاتین، برندگان جایزه نوبل ۱۹۸۲ و ۲۰۱۰ سی سالی هست که با هم حرف نزده‌اند.

مارکز در حفظ روابط دوستانه با کاسترو دلایل خود را داشته است. او چندین بار از روشنفکران ناراضی و هنرمندان "ضدانقلابی" کوبا حمایت کرده و در مواردی موفق شده است رضایت رژیم کاسترو را با فرار آنها از "بهشت سوسیالیسم" جلب کند.

به خاطر تمام این جنبه‌های انسانی و گاه پرتضاد است، که مارکز امروزه نامدارترین شهروند امریکای لاتین است و اهالی قاره او را به نام خودمانی "گابو" صدا می‌کنند.

مارکز در ایران

بهمن فرزانه در سال ۱۳۵۴ با ترجمه "صد سال تنهایی"، نویسنده بزرگ آمریکای لاتین را به کتاب‌خوانان ایرانی معرفی کرد. از آن زمان مارکز یکی از محبوب‌ترین نویسندگان خارجی در ایران بوده است.

تقریبا تمام آثار داستانی مارکز به فارسی ترجمه و منتشر شده است، و بیشتر آنها بیش از یک بار. جای تأسف است که برخی از داستان‌های او مانند رمان زیبای "عشق در سالهای وبا" با سانسور به بازار آمده است.

خوانندگان ایرانی آثار مارکز را دنبال می‌کنند و نویسندگان به تأثیر از سبک "رئالیسم جادویی" منسوب به او کتاب می‌نویسند. در ایران چندین اثر ادبی به سبک و سیاق "رئالیسم جادویی" پدید آمده است، که شاید رمان "اهل غرق" نوشته منیرو روانی‌پور، معروف‌ترین آنها باشد.

آخرین کتاب‌های مارکز در حوزه رمان "روسپی‌های غمزده من" (باز هم با حذف برخی از صحنه‌ها) و خودزندگی‌نامه او به عنوان "زیستن برای نوشتن" آخرین کارهایی هستند که از مارکز در ایران منتشر شده‌اند.

کتاب پرآوازه "گزارش یک آدم‌ربایی" (۱۹۹۶) نیز به تازگی رکورد بازار کتاب را شکست، زیرا میرحسین موسوی، از رهبران اصلی "جنبش سبز" در ایران، درونمایه آن را برگردانی واقعی از سرگذشت خود و همفکران خود دانسته بود.

کتاب مارکز را کالبدشکافی نظام‌های وحشت و ترور دانسته‌اند، که زندگی و حرمت شهروندان به بازیچه بی‌مقدار ارباب قدرت بدل می‌شود. مارکز با حساسیتی پرشور رنج و درد قهرمانان کتاب را شرح می‌دهد، با این دریغ و افسوس که او، این قوی‌ترین قلم جهان، "نمی‌تواند روی کاغذ حتی سایه‌ای کمرنگ از وحشتی را مجسم کند که قربانیان متحمل می‌شوند.»

زمانی منتقدی در ستایش رمان "صد سال تنهایی" گفته بود: اگر قبول کنیم که دوران "رمان بزرگ" سپری شده، از جا برخیزیم و به احترام این آخرین رمان کلاه از سر برداریم. امروز می‌گوییم: اگر مسئولیت اجتماعی، عشق به حقیقت و انسانیت، هنوز در میان ما قدر و ارجی دارد، پس از جا برخیزیم و ۸۵ سالگی مارکز را شادباش بگوییم. تبریک گابو!





:: برچسب‌ها: نیویورک ,
:: بازدید از این مطلب : 168
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 17 اسفند 1390 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: